۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

سنگ و خدا

آیا خداوند قادر میتواند یک سنگ عظیمی‌ بسازد که خود بتنهایی قادر به حرکت دادن آن نباشد.






این سوال را وقتی‌ شش، هفت سالم بود و به مکتب قرآن میرفتم یکی‌ از اعضای فامیل از من پرسید او ایمان من را به خدا سست کرد و فکر مرا بسوی یک باور ناشناخته سوق داد. حدودا چهارده ساله بودم که از دبیر تعلیمات دینی که یک روحانی بود سوالی‌ را که سالها فکرم را به خود مشغول کرده بود پرسیدم، آخوند نگاه غضبناکی به من کرد و گفت که دهانم را آب بکشم و گفت که این سوال‌ها را بهاییان طرح میکنند برای اینکه ایمان بچه مسلمانها را از بین ببرند، و ایمان من بچه مسلمان را که تا آن روز به جستجوی جواب، قرآن، کتاب، روزنامه و مجله و یا هر نوشته دیگری را که فکر می‌کردم راهگشای ایمان من به خدا باشد را خوانده بودم ،یکباره بر باد داد با جوابش.
پنج سال بعد از آن سال ۵۷ بود و انقلاب و پس از آن. آن عضو فامیل ،که خدایش بیامرزد، به جرگه حزب‌الله پیوست و من به تقابل. به خوبی‌ یادم هست که یک روز که با هم بحث میکردیم بسیار بر آشفت و بر من تهدید وار نهیب زد که تو را در پشت میله‌های زندان میبینم و من که بسیار دوستش میداشتم، بپاس احترام هیچ نگفتم. بعدها او نیز به پوچی این حکومت پی‌ برد.
آه که اگر آن سوال را از من نکرده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر